مهم ترین تصمیم
پاییز سال ۱۹۲۷ بود که دچار بیماری فلج اطفال شد. یکی دو هفته بیشتر از تولدش نگذشته بود که بیماری به سراغش آمد و طی مدت کوتاهی قدرت هر نوع حرکتی را از او گرفت و کم کم تبدیل به تکه گوشتی شد که باید دیگران جابه جایش میکردند. حتی متخصصترین پزشکان پایتخت نیز از درمانش نا امید بودند. آخرین امیدشان پزشکی بود که به تازگی از خارج بازگشته بود و میگفتند برای فلج درمانهای شگفتانگیزی دارد. اما او نیز آب پاکی را روی دست پدر و مادرش ریخت و گفت: پسرتان، امشب را به صبح نخواهد رساند
او از پشت درِ مطب صدای دکتر را شنید و به همین دلیل وقتی چشمهای اشکبار مادرش را دید، مثل نوبتهای قبلی نپرسید که پزشک در مورد خوب شدنش چه گفته است. در بین راه هیچ کلامی بین آنها رد و بدل نشد. گاهی فقط نالهی اندوهبار مادرش سکوت تلخ و سنگین اتومبیل را میشکست.
به خانه که رسیدند، پدر او را در آغوش گرفت، به اتاقش برد و روی تخت خواباند و از آن پس فقط صدای گریههای مادرش بود که میشنید. هیچ چیز در دنیا مانند گریهی مادر آزارش نمیداد. وقتی مادرش شاد بود و میخندید، تمام رنج و ناراحتی بیماری را فراموش میکرد. یکی دو بار که مادر کنار تختش نشسته بود و دستهایش را در دست گرفته بود و گریه کرده بود، به مادرش گفته بود: مادر! رنج تو عذابم میدهد. حاضرم تمام زندگیام را بدهم اما تو غمگین نباشی
اکنون به این فکر میکرد که باید چه کند تا اندکی از رنج مادرش را بکاهد؟ با خود اندیشید
راه چاره
مادر به خاطر این که امشب میمیرم گریه میکند و ناراحت است. تنها راهی که میتوانم او را خوشحال کنم، این است که امشب نمیرم. با تمام وجود تصمیم گرفت بیدار باشد و زنده بماند. کار راحتی نبود. تمام آن شب را با مرگ دست و پنجه نرم کرد. با همهی وجود کوشید تا طلوع خورشید را ببیند. و درست همان لحظه که نخستین اشعهی خورشید از لای پنجره روی صورتش افتاد، فریاد زد: آهای مادر! صبح شد و من هنوز زندهام.
شادی و شوری که در چشمهای مادرش میدید و خندهای که از اعماق دل مادرش بیرون میآمد برایش لحظههای لذت بخشی را ساخته بودند. همان لحظه تصمیم گرفت باز هم چنین شادی و نشاطی را در مادرش به وجود بیاورد. با خودش گفت: وقتی مادرم با زنده ماندن من تا این حد خوشحال میشود، چرا بارها و بارها خوشحالش نکنم؟ از امشب همواره خواهم کوشید تا فقط یک شب دیگر را به صبح برسانم.
«میلتون اریکسون» در زمستان سال ۱۹۹۰ یعنی شصت و سه سال بعد از تاریخی که قرار بود بمیرد و در سن ۷۵ سالگی چشم از جهان فروبست. او مبتکر نوعی روش جدید در درمان بیماریهاست و چندین جلد کتاب دربارهی توانایی فوق العادهی انسان برای غلبه بر محدودیتها از خود به یادگار گذاشت.
نیرویی شفابخش
امید یکی از مهم ترین عوامل برای پیشرفت انسان است اما بدون تردید ناامیدی مهمترین و بزرگترین آفت برای پیشرفت فرد و جوامع به شمار میرود. امید انگیزه بخشترین عامل در زندگی انسانی است.
انگیزهای که به تنهایی برای به تحرک و پویایی وادار ساختن انسان کفایت میکند. تردید نداریم که اگر انسان از زمان مرگ خویش آگاه بود مطلقاً به کاری دست نمیزد. اگر میدانست چند سال دیگر میمیرد، هرگز کاری را آغاز نمیکرد و تنها به امور و مسایل روزانه ی خویش بسنده می کرد. اما این ناآگاهی از زمان مرگ و امید به این که سالی دیگر و سالیانی دیگر باقی است، چراغ تلاش و تحرک و پویایی را در دل او روشن و پرنور نگه میدارد. با همین امید است که انسان دست به کارهای بزرگ و ایده پردازیهای خلاقانه میزند.
عصر جدید، نوید دهندهی ورود به مرحلی تازهای از شکوفایی و آگاهی است. مرحلهای که در آن انسان موفق به کشفی بزرگ و بینظیر شده است. کشفی که تمام نوآوریها، زیبایی زندگی و شکوفایی توانمندیهای درونی انسان به آن وابسته است. این کشف بزرگ، از قدرتهای نهفته در درون انسان پرده برداشته است و به انسان عصر حاضری نیرویی فوق تصور و بیانتها بخشیده است.
آگاهی انسان از توانمندیهای بیکرانش او را تبدیل به موجودی نمونه کرده است و او را برهمهی اوضاع دنیای خویش حاکم نموده است. این راز بزرگ، قدرت درون انسان را آشکار ساخته است و به ما مژده میدهد که انسان توانایی خلق هر موقعیتی را دارد. این کشف بینظیر، نیروی شگفتآور امید است که منشأ شکوفایی اندیشه و روح انسان به شمار می رود.
تکلیف ما
امید را میشناسیم و باور داریم، اما واقعیت این است که تاکنون به صورت مناسب و شایسته و آن گونه که باید و شاید تلاش نداشتهایم. آیا هنوز هم باید امیدوار باشیم؟ این امید، واهی، پوچ و خودفریبی نیست؟ توجه داشته باشید که ممکن است زمان زیادی را از دست داده باشید و شاید زمان باقی مانده آن قدر طولانی و زیاد به نظر نرسد که در آن بتوان گذشته را جبران کرد و با دیگران هم پا و یک داستان شد. اما میتوان امیدوارانه و با تمام انرژی از همین فرصت کوتاهی که در اختیار است استفاده کرد و اجازه نداد که تا لحظاتی دیگر زمان کنونی نیز به فرصتهای از دست رفته تبدیل شود.
چاره این است که هرگز احساس ضعیف بودن و ناکارآمدی به خودتان راه ندهید. زیرا شما یک سر و گردن بالاتر از نیرومندترین موجودات عالم هستید. شما قدرت دستیابی به اوج را دارید. وقتی این شایستگی و لیاقت را در خود احساس کنید، حق خود خواهید دانست که از وجود انسانی خویش بهترین بهره برداری را انجام دهید و با پشت سر گذاشتن شرایط کنونی، به بالاترین درجات ممکن دست یابید. باید باورهای محدودیتساز گذشته را فراموش کنید و به توانمندیهای خودتان اعتماد کنید. آن وقت است که میبینید ابتدا موفقیتهای نسبی و سپس توفیقات قطعی برایتان رقم خواهند خورد. آنگاه است که راز امیدواری را درک خواهید کرد.
پس مدت باقی مانده را جدی بگیرید. اگر به طور واقعی مشتاق جذب یا دفع شرایطی خاص هستیی، قبل از هر چیز باید آن را درون اندیشهی خود شکل بدهید و بسازید. آنگاه است که همان شرایط و موقعیت در عرصهی بیرونی زندگیتان نیز نمایان خواهد شد. یادتان باشد، اگرچه وقت محدود است اما، زمان برای تغییر مسیر کافی است..
فاطمه هاشمی- مشاور تحصیلی
💢 خرید محصولات ونوس با مشاوره و برنامه ریزی رایگان تا روز کنکور:
@Venusadviser
@venuspubadviser
☎️ ۰۲۱۶۶۵۶۶۹۴۱
📞 ۰۲۱۶۶۵۷۰۵۰۷
💬 ۱۰۰۰۱۶۸۵
🌐 venuskonkur.ir
@venuskonkur